کد مطلب:77715 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:118

خطبه 231-ایمان











و من خطبه له علیه السلام:

یعنی از خطبه ی امیرالمومنین علیه السلام است:

«فمن الایمان ما یكون ثابتا مستقرا، و منه ما یكون عواری بین القلوب و الصدور الی اجل معلوم.»

یعنی ایمان كه عبارت از اعتقادات حقه و تصدیقات یقینیه است، پس بعضی از آن ایمانی است كه ثابت و راسخ و مستقر در قلب و مستند است به براهین صادقه ی یقینیه و به تشكیك مشكك زائل نمی گردد و باقی است به بقای نفس مادامی كه نفس باقی است در دنیا و در آخرت و بعضی از آن ایمانی است كه ثابت و راسخ و مستقر در قلب و مستند به براهین قطعیه نیست، اعم از اینكه یقینی باشد مثل اعتقادات مقلد و یا ظنی باشد و این قسم از ایمان به عاریت است میان قلب و صدر كه لسان باشد، یعنی مستقر و راسخ و جاگیر در قلب نشده است و احتمال زوال و رجوع در آن می رود، تا رسیدن اجل معلوم كه وقت رفتن از دنیا باشد و بسا باشد كه به تقریب میل و عشق صاحبش به شهوات دنیا و به شیطان، به وساوس و تسویلات، در وقت مردن ایمانش را زائل گرداند، نعوذبالله من شرور انفسنا و سیئات اعمالنا.

«فاذا كانت لكم براءه من احد فقفوه حتی یحضره الموت، فعند ذلك یقع حد البراءه.»

یعنی پس اگر موجود بشود از برای شما سبب بیزاری از كسی به تقریب ظهور علامات ضعف و سستی ایمان او، پس توقف نمائید در حكم به ایمان و كفر او، تا زمانی كه حاضر شود او را موت، پس در آن وقت واقع و ثابت می گردد تحدید و تعیین براءه، زیرا كه چنانچه تا آن وقت علامت ثبوت و استقراری در آن كس بهم نرسید و بر ضعف

[صفحه 952]

ایمان خود باقی ماند تا از دنیا رفت، پس بیزار باشید از او، زیرا كه بعد از رفتن دنیا كسب و تحصیلی نمی باشد كه تواند ایمانی حاصل كرد و چنانچه علامت ثبات و استقرار در ایمان او ظاهر گشت، اگر چه در وقت رفتن از دنیا باشد، پس توبه ی او قبول و ایمان او مقبول و براءت جستن از او نامعقول است.

«و الهجره قائمه علی حدها الاول، ما كان لله فی اهل الارض حاجه من مستسر الامه و معلنها. لایقع اسم الهجره علی احد الا بمعرفه الحجه فی الارض، فمن عرفها و اقر بها فهو مهاجر و لایقع اسم الاستضعاف علی من بلغته الحجه، فسمعتها اذنه و وعاها قلبه.»

یعنی هجرت از اوطان در راه خدا به سوی طاعت خدا و رسول صلی الله علیه و آله كه در اول بعثت واجب بود، حكم آن ثابت و برپا است در حد وجوب و لزوم آن و مختص به زمان پیغمبر نیست، بلكه هجرت به سوی خلفا و نواب پیغمبر صلی الله علیه و آله نیز واجب و لازم است، چه غرض از هجرت ترك هوا و هوس مستلذات دنیویه بالمره و رجوع به ادراك لذات عقلیه ی اخرویه است. تحصیل معارف و اعتقادات حقه ی یقینیه كه میسر و ممكن نیست مگر به ارشاد و هدایت پیغمبر و خلفا و نواب او و به ادراك صحبت و لقاء معنوی و تشبه واقعی نسبت به ایشان، خواه به لقای حسی فائز گردند یا نه، اگر چه یك قسم از هجرت به تقریب حكمت و مصلحتی كه هجرت از مكه به مدینه باشد، موقوف باشد به لزوم و مصاحبت ظاهری. و نیست از برای خدای تعالی در اهل زمین حاجتی به سوی جماعتی كه پنهان ساختند هجرت در ایمان را و یا ظاهر ساختند هجرت در ایمان را، مثلا در امداد و تقویت پیغمبر صلی الله علیه و آله تا اینكه توهم شود اختصاص هجرت به پیغمبر صلی الله علیه و آله و از مكه به مدینه و بعد از آن هجرتی واجب و لازم نباشد، بلكه اصل هجرت بر حد و مرتبه ی وجوب و لزوم اول خود باقیست، در جمیع ازمنه و اوقات خلفا و هداه الله تعالی. واقع نمی شود اسم هجرت و ثابت نمی گردد صفت هجرت بر احدی و در احدی، مگر به شناختن حجت خدا و خلیفه ی پیغمبر خدا صلی الله علیه و آله و امام زمان منصوب از جانب خدا و رسول خدا به وحی و نص. چنانكه در حدیث است كه «كسی كه نشناسد امام زمانش را، مرده است

[صفحه 953]

مردن در ایام جاهلیت» كفر و شرك و ضلال قبل از بعثت رسول خدا صلی الله علیه و آله، پس كسی كه شناخت حجت خدا را و اقرار كرد به حقیقت او كه مستلزم اطاعت و فرمانبرداری او است، پس آن كس البته مهاجر و به مثوبات و مقامات مهاجران فائز و رستگار است، خواه به مصاحبت ظاهری مشرف گشته باشد یا نه، به تقریب عدم قدرت و توانائی. و واقع نمی شود نام استضعاف بر كسی كه رسیده باشد به او معرفت حجت و خلیفه ی خدا، پس شنیده باشد و قبول كرده باشد حجیت او را گوش دلش و حفظ كرده باشد آن را دلش. یعنی حافظ اطاعت و پیروی او باشد از روی دل و خلوص عقیدت، یعنی چنین كسی مهاجر واقعی است در زمان حجج و خلفا و البته به رتبه ی مهاجران فائز است، اگر چه مهاجرت ظاهری صوری نكرده باشد به تقریب عذری و مانعی، نه اینكه از زمره ی مهاجران بیرون و از درجه ی اعتبار و اعتلای ایشان ساقط و از زمره ی مستضعفان محسوب باشد، چنانكه در مهاجرت از مكه به مدینه واقع بود، زیرا كه دانستی كه آن حكم را خصوصیتی بود، به تقریب مصلحت و فایده ی خاصه، نه اینكه مطرد باشد در اصل هجرت، حتی در زمان ائمه ی هدی و حجتهای خدا نیز واقع باشد.

«ان امرنا صعب مستصعب، لایحتمله الا عبد امتحن الله قلبه للایمان و لایعی حدیثنا الا صدور امینه و احلام رزینه.»

یعنی به تحقیق كه شان ما و مرتبه ی ما كه در مرتبه ی ولایت است امری است دشوار و رسیدن به آن درجه و مرتبه میسر نمی شود مگر به ریاضات شاقه و مجاهدات صعب و فهم و درك مرتبه و منزلت ما مستصعب و دشوار گردیده شده است بر مردم، برنمی دارد دانش حقیقت و كنه آن را، مگر بنده ای كه امتحان كرده باشد خدا دل او را از برای ایمان و معارف و اعتقادات حقه ی یقینیه به مجاهدات فكریه و ریاضات عملیه و حفظ و قبول نمی كند حدیث ما را و كلام ما را مگر سینه ها و نفسها كه صاحب امانت در علم و عمل باشند و به قرب شیطان هوا و خیانت شكوك و شبهات در اعتقادات دینیه راه ندهند و عقلهایی كه محكم و مبین باشند به وساوس اوهام شیطانیه از راه حق در نروند و گمراه نگردند. و سر این حال آن است كه شان نبوت جهت خلق است و تكمیل و هدایت غیر،

[صفحه 954]

و امر ولایت جهت حق است و تكمیل خود و ولایت باطن نبوت است و نبوت را درجاتی است متفاضله، به قدر درجات متفاضله ی ولایت. قوله تعالی: «تلك الرسل فضلنا بعضهم فوق بعض درجات». و به دلیل عقل و نقل، نبوت نبی ما خاتم النبیین، علیه و آله السلام، فوق همه ی نبوات و ولایت او كه مظهرش علی ولی الله علیه السلام است فوق تمام ولایات است. و نبوت را دو جهت است: جهت موهبتی و جهت كسبی. اما جهت موهبتی، پس چنان است كه چون الوهیت صفتی است اضافیه، زیرا كه اله اقتضا كند مالوهی را و اضافات بدون محل متحقق نشود، پس لابد است از برای صفت الوهیت مظهری و چون الوهیت مرتبه ای است جامع جمیع اسماء حسنی و كلمات علیا و وحدت مختصه به واحد حق نیست مگر وحدت غیر عددیه ی بسیطه ی بحته ی من جمیع الجهات و صادر نتواند شد از او مگر بسیط جامع جمیع كثرات بر نهج بساطت، پس واجب است بالضروره كه بوده باشد مظهر الوهیت و صادر اول نور بسیط جامع قاطبه ی حقایق و مبادی و حاوی تمام ذوات علمیه و ماهیات عینیه و حقایق ملكیه و ملكوتیه و ثابت و مقرر است از نقل صحیح و كشف صریح كه صادر اول نور مصطفوی و عقل كل نبوی است، چنانكه از او مرویست كه «اول ما خلق الله نوری»، پس جناب ختمی ماب عقل كل و هادی قل و جل و مظهر اسم اعظم جامع الله خواهد بود كه فوق نور او نوری و بالاتر از او مخلوقی نباشد و فهم و درك این ظاهریت و مظهریت از غوامض علوم است و میسر نشود مگر از برای او حدی در معارف و رسوم، واما جهت مكتسبی، پس مرویست كه نازل شد اسرافیل علیه السلام بر پیغمبر آخر الزمان صلوات الله علیه و آله و نازل نشد مگر یكدفعه و نازل خواهد شد دفعه ی دیگر در روز قیامت، پس خبر داد او را از جانب خدای تعالی به تخییر میان نبی ملك بودن و میان نبی عبد بودن و جبرئیل حاضر بود، اشاره كرد به عبد بودن، پس اختیار كرد جناب ختمی صلی الله علیه و آله عبد بودن را و اگر چه كل مخلوقات عبد باشند، لكن

[صفحه 955]

فرق است میان عبودیت و تحقق بر عبودیت و مراد از عبودیت مختاره، تحقق عبودیت است كه عبارت از فقر تام و لا شیئیه بحت و انقطاع از ماسوا و فنای مطلق و بقای به حق باشد. و به عبودیت به این معنی اشاره شده است در حدیث مروی از امام ناطق به حق جعفر الصادق، صلوات الله علیه و علی آبائه كه «العبودیه جوهره كنهها الربوبیه» و تصریح شده در حدیث قرب النوافل: «كنت سمعه و بصره، بی یسمع و بی یبصر» كه كنه عبودیت به این معنی ربوبیت است و ولایت مطلقه نیست مگر عبودیت، به این معنی كه مختص به باطن ختمی است و شكی نیست كه رسیدن به این مرتبه و منزلت میسر نشود مگر به مجاهدات صعبه و ریاضات شاقه و تحصیل فهم و درك آن، مثل حصول آن مقدور نشود مگر به ایمان كامل و عرفان شامل و ریاضیات و مجاهدات شاقه ی صعبه. و شكی نیست كه نور ولی مطلق نیست مگر نور نبی مطلق. چنانكه مرویست كه «انا و علی من نور واحد»، پس از این تقریر واضح گشت كه امر و شان آن جناب صعب و مستصعب است و متحمل او نتواند بود مگر كسی كه امتحان شده باشد دلش از برای ایمان.

«ایها الناس سلونی قبل ان تفقدونی، فلانا بطرق السماء اعلم منی بطرق الارض، قبل ان تشغر برجلها فتنه تطافی خطامها و تذهب باحلام قومها.»

یعنی ای مردمان طلب كنید از من معارف یقینیه و علوم دینیه و احكام شرعیه را، پیش از آنكه نیابید مرا در میان خود، پس هر آینه من به راههای آسمان، یعنی عالم عقول كه عالم علم و عالم معنی باشد و عالم نفوس كه عالم صور باشد، داناترم از من به راههای زمین كه عالم طبع و جسم باشد، پیش از آنكه بلند گرداند فتنه و فساد عظیمی پای خود را كه فتنه ی سلطنت بنی امیه باشد، در حالتی كه قدم گذارد به ریسمان حلقه ی بینی

[صفحه 956]

خود، یعنی فائده نداشته باشد و ببرد عقلهای قوم و اهل خود را، یعنی از شدت فساد اهل آن فتنه مصروع و زایل عقل گردند. و اتفاقی عامه و خاصه است كه احدی از امت جرات اقدام به گفتن «سلونی قبل ان تفقدونی» نكرده مگر جناب ولایت ماب امیرمومنان كه در بالای منبر در ملا عام به كرات و مرات این ندا در داده و احدی را جرات رد و انكار او در این مرحله نبود و از برای برهان بر حقیت او همین كلام كافی خواهد بود از برای كسی كه اندك تمیز و شعوری داشته باشد. و سر صدق آن ادعا آن است كه عقل اول كل كه عالم علم و علم تفصیلی خدای تعالی است، عقل عقل كل و مولای قل و جل ختم رسل، صلی الله علیه و آله، است و نور ولایت مآب متحد است با نور او، پس عقل او نیز عقل كل، و عالم علم و علم تفصیلی خدا باشد و از علم خدا چیزی بیرون نیست، پس از علم ایشان نیز چیزی بیرون نباشد «و ما یعزب عن ربك من مثقال ذره فی الارض و لا فی السماء» و چون علم ایشان از جهت مبادی و علل و طرق لمی است كه از علت به معلول باشد كه علم یقینی است، نه طریق انی ظنی كه از معلول به علت باشد، فرمودند كه من به طریقه ی علوم آسمانی كه علل و مبادی باشند، داناترم از طریق علوم ارضی كه معلولات و ثوانی باشد.

[صفحه 957]


صفحه 952، 953، 954، 955، 956، 957.